رزق و روزي
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بعد از مدتها دوباره توفيق شد بنويسم.

اين مدت بدجور درگير خودم بودم براي همين دلم نمي خواست بنويسم.

زندگي با همه ي زيبايي هايش و با همه ي نازيبايي هايش مي گذرد.

تنها آنچه براي من و تو باقي مي ماند رنگي است كه بر دلهامون مي زنيم.

امروز مي خواهم داستان رزق و روزي رو بگم.

داشتم سخنراني جلسه اخلاقي مرحوم دولابي رو گوش مي كردم كه اين داستان به دلم نشست. اميدوارم به دل شما هم بشينه.

يه روز سه تا فقير ميرن مسجد. بعد از نماز كنار درب مينشينند تا كمكي بگيرند. اولين فقير مورد حمايت پيامبر(ص) قرار مي گيره و به خانه ايشان مهمان مي شه. فقير دوم مورد حمايت امام علي (ع). و فقير سوم در مسجد مي مونه.

با خودش ميگه وقتي اولي رو محمد(ص) با خود برد و دومي رو علي(ع)،‌حتماً‌من مهمان خدا خواهم بود. شب تا صبح به سقف مسجد خيره ميشه تا شايد از آن روزنه چيزي از طرف خدا برسه.

اما تا صبح خبري نميشه. صبح آن دو فقير آمده و تعريف ميكنند كه در نزد پيامبر نان و نمك و در نزد علي (ع) نان و سركه مهمان بوده اند. از او سئوال مي كنند پس تو چه؟ و او از شكم گرسنه اش مي گويد و اينكه خدا رزق او را دريغ كرد.

به نزد پيامبر مي روند و مي فرمايد: نهايت اينكه شما دو نفر غذا خورديد اين بود كه سر به آسمان بلند كرديد و شكر كرديد ولي اين دوست شما تا صبح سر به آسمان بلند داشت. و اين از لطف خدا بود.

گاهي خدا رزق ما را از انجا كه درخواست مي كنيم عطا نمي كند.





:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست